جدول جو
جدول جو

معنی دب بزه - جستجوی لغت در جدول جو

دب بزه
دیو زده، جن زده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لب گزه
تصویر لب گزه
گزیدن لب به دندان از شدت پشیمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دنب غزه
تصویر دنب غزه
دنبالچه، یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات، دمغازه، دمبلیچه، دنبلیچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شب بازه
تصویر شب بازه
شب پره، خفّاش، جانور پستانداری با پوزۀ باریک، گوش های برجسته، دندان های بسیار تیز و قوۀ بینایی ضعیف که دست و پایش با پردۀ نازکی به هم متصل شده و به شکل بال درآمده است که با آن می تواند مثل پرندگان پرواز کند، بیواز، خربیواز، شب یازه، شبکور، مرغ عیسی، شیرمرغ، وطواط
فرهنگ فارسی عمید
(لَ گَ زَ / زِ)
لب گزک. گزیدن لب به دندان به علامت پشیمانی یا اشاره به کسی برای سکوت او
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل. واقع در هشت هزارگزی شمال باختری دوست محمد. سکنۀ آن 261 تن می باشد. آب آن از رود خانه هیرمند تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در هند قدیم نام سیصدوشصت سالست از سالهای مردمان که معادل سالی بود برای فرشتگان. (ص 182 ماللهند بیرونی)
لغت نامه دهخدا
(شَ زَ / زِ)
شب پره را گویند که مرغ عیسی باشد. (برهان قاطع). شب پره. خفاش. وطواط. (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شب یوزه و شب یازه است. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رِ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد. آب آن از چشمه. سکنۀ آن 180 تن. ساکنان از طایفۀ بوالی هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دُمْ بِ بَ رَ / رِ / بَرْ رَ / رِ)
دنبره. طنبور. (یادداشت مؤلف). طنبور معرب از دنب برۀ فارسی است. (از المعرب جوالیقی ص 225). رجوع به طنبور و دنبره شود
لغت نامه دهخدا
(بُ زَ / زِ)
دالبژه. (شعوری). دالبوز. دالبوزه. دالپوز. دالیوز. دالیوزه. (برهان). دالبز. (انجمن آرا). دالبره. (ناظم الاطباء). داپرزه. (جهانگیری). دالوژه. (شعوری). کاسکنه. طیرغله. مرغی است کوچک و جهنده که عرب صعوه گویندش و بعضی گویند نوعی از وطواط است و بعربی وصع خوانند (برهان). وصع. دخل. (از منتهی الارب). ابن تمره. (لغت نامه). وصعه. (زمخشری) ، فراشتروک را نیز گویند. (از برهان). پرستو. پرستوک. (ناظم الاطباء). خطاف. جنسی از فراشتروک. (شرفنامه). صاحب آنندراج آرد: دالبزه و دالبوز و دالبوزه هر سه نام یک مرغ است که باندک تفاوتی در برهان سه جا بیک عبارت مکرر کرده و آن نوعی از وطواط است و پرستوک، و پرستوک اصح است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بُ نِ)
دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج. واقع در 65هزارگزی خاوری دژ شاهپور. سکنۀ آن 420 تن می باشد. آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دبدبه
تصویر دبدبه
بزرگی و اظهار جاه و عظمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب زه
تصویر آب زه
آبی که از کنار چشمه یا رود وتالاب وامثال آن عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبابه
تصویر دبابه
تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبزه
تصویر دالبزه
پرستو، نوعی از وطواط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنب غزه
تصویر دنب غزه
بیخ دم، استخوان میان دم جانوران دنبالچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد مزه
تصویر بد مزه
بد طعم، چیزی که گوارا نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب گزه
تصویر لب گزه
گزیدن لب با دندان بنشانه پشیمانی یااشاره بکسی برای دعوت او بسکوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالبزه
تصویر دالبزه
((زِ))
پرستو، دالبوز
فرهنگ فارسی معین
نوعی کلون در باز زنجیر کوتاه و چفت و بست مربوط به آن
فرهنگ گویش مازندرانی
دل زده
فرهنگ گویش مازندرانی
دست پاچه
فرهنگ گویش مازندرانی
آتشی که توسط خاکستر پوشانده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
برو گم شو، گم شو، خسته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کنجکاوی، جستجوی بی اجازه جستجوی بی ثمر
فرهنگ گویش مازندرانی
جن زده
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، چاک خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
برجستگی هایی در دامنه ی کوه که در اثر شستشوی باران به صورت
فرهنگ گویش مازندرانی
تاب خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
خورده، چشیده، دهن زده
فرهنگ گویش مازندرانی
اخم کرده
فرهنگ گویش مازندرانی
بلدرچین
فرهنگ گویش مازندرانی
تک: بره
فرهنگ گویش مازندرانی
غشی و به تصور عوام جن زده، فرد آزاردهنده
فرهنگ گویش مازندرانی